محل تبلیغات شما

mahroman



دانلود رمان از تو می گریزم


نویسنده: مهسا آرامش


ژانر: عاشقانه


بخشی از داستان:


صمیم باور نمی کرد خانوم آریان پور مادر راد بود؟ با خودش فکر کرد چطور ممکن است زنی به این کوچکی موجودی به این بزرگی را به دنیا آورده باشد؟ راد رو به مادرش گفت بله ایشون همون کوچولوی دستپاچه ای هستن که حریرشون رو گم کرده بودن و تو مهمونی بزرگتر ها خیلی احساس کسالت می کردن… و بعد نگاهی به صمیم انداخت و گفت: دخترهای امروزی گاهی تو این لباس های مجلسی حالت خنده داری پیدا می کنن. خب لباس ساده تری انتخاب می کردید تا این طوری نگران گم شدن حریرتون هم نبودید… سلیقه ی شما اینطور محترمه خب اختلاف سلیقه بین نسل ها همیشه وجود داشته با بالا رفتن سن سلیقه ها تغییر می کنن خانوم آریان پور صورت صمیم را بوسید راد شوخی می کنه عزیزم صمیم با پیروز مندی لبخند زد منم شوخی می کنم برای رفع کسالتم راد نزدیک تر شد و خیره به صورت صمیم گفت مواظب خودت باش کوچولوی مغرور چیزی صمیم را به دلشوره می انداخت. می خواست زودتر دستش را از دست راد بیرون بکشد. نمی توانست نگاه راد را انقدر از نزدیک تحمل کند . احساس می کرد قلبش هر لحظه ممکن است از سینه اش بیرون بیفتد. با این حال سعی می کرد خودش را خون سرد نشان بدهد نمی تنوم دستم رو پس بگیرم؟ راد با حالت عجیبی به صمیم نگاه می کرد . چیزی در چهره ی دختر مغرور و یکدنده آن را درگیر می کرد. چشمان صمیم در حالی که مضطربانه سعی می کردند خود را از نگاه راد پنهان کند آسمان آبی را می مانست که ابر های ابهام به آن سایه می انداخت. راد احساس کرد که جهانی پر از راز های کودکانه می بیند. این چشم ها او را به یاد کنام خود در جنگلی تاریک می انداخت این چشم ها حیوان وحشی درونش را بیدار می کرد. 


برای_دانلود_رمان_اینجا_کلیک_کنیدhttp://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d9%88-%d9%85%db%8c-%da%af%d8%b1%db%8c%d8%b2%d9%85/


دانلود رمان عشق چیز دیگریست


نویسنده: f_javid


ژانر: عاشقانه


بخشی از داستان:


-وا؟ منظورت چیه رها؟


-هه منظورم؟ پس مامان خانوم هنوز وقت نکرده خبرا رو به شما برسونه! محض اطلاعتون این دکتر نیکنام دستپخت جدید مامان برای بندست.


(با تعجب و خنده): دروغ می گی…نه… وای رها بیچاره شدی تموم شداز من میشنوی همین فردا با پای خودت برو این قلب درب و داغونت رو عمل کن و پس فردام با همین دکتر پویا ازدواج کن که اگه نه این دکتر نیکنامی که من میشناسم … خدا بیامزدت. دختر خوبی بودی ها حیف شدی.


-پرو بشین سرجات ببینم. دور ورداشته. حالا فکر کرده کیه این پسره. عمرا از پس من بر بیاد. به هفته نکشیده خودش با پاهای خودش میره به مامان می گه غلط کردم ، منو معاف کنید. هه حالا وایستا و تماشا کن. 


برای_برای_دانلود_رمان_اینجا_کلیک_کنیدhttp://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d8%b4%d9%82-%da%86%db%8c%d8%b2-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1%db%8c%d8%b3%d8%aa/


دانلود رمان تو… تو مال منی


نویسنده: memolina


ژانر: عاشقانه


بخشی از داستان:


-راستی ؟! فردا پس فردا همین خانواده ات نیان خر منو بگیرن که دخترشون رو بی آبرو کردم؟


-نگران نباش!


-خونواده ات اگه می دونستن که نمی ذاشتن همچین غلطی بکنی! چه تضمینی میدی؟


-این تضمین که خونواده ای وجود نداره!


-چــــــــــــــــــــــی؟


-تو به یه مادر که سینه ی قبرستونه و یه پدر خارجی که وقتی سه سالم بود، ولمون کرد و برگشت به وطنش پی عشق جدید و دیگه ازش خبرینشد که نشد و یه برادر که تو همدان مشغول زندگی خودش و زن و بچه اشه و دو ساله که حتی زنگ نزده ببینه خواهرش زندست یا مرده، می گی خونواده؟


همه ی این ها رو با داد و فریاد بهش گفتم. خودمم تعجب کرده بودم. خیلی دلم پر بود ها!


ولی از یه طرف هم ترسیدم چون همه ی زندگیم رو براش رو کرده بودم و حالا که می دونست بی کس و کارم ، می تونست هر بلایی به سرم بیاره ولی با یکم فکر دیدم نه دلیلی داره بخواد این کار رو بکنه و نه من بچه بودم که نتونم از خودم مراقبت کنم. 


برای_دانلود_رمان_اینجا_کلیک_کنیدhttp://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d9%88-%d8%aa%d9%88-%d9%85%d8%a7%d9%84-%d9%85%d9%86%db%8c/

دانلود رمان همه دنیام شدی


نویسنده: atoosa tehrani


ژانر: عاشقانه


بخشی از داستان:رفتم یه مانتوی سفید بازی کردم و یه شلوار لی یخی… شلوارم رو داخل کیفم گذاشتم و یه بلوز آستین بلند آبی کنارش گذاشتم.ممکن بود لباسم کثیف بشه و مجبور بشم عوضش کنمباید یه چیزی باشه دیگه.روسری آبی و نقره ایم رو زدم سرم از پله ها رفتم پایین و از همه خدافظی کردم و وارد پارکینگ شدم ماشین نجمه رو خیلی دوست داشتمیه سانتافه ی سفید بود. سوییچ اون رو با خودم بردم هنوز ماشین نداشتم تازه ساله شده بودم و گواهی نامه گرفته بودم… دنده رو عوض کردم و دوباره پیاده شدم که درو باز کنم درو که باز کردم یهو دیدم یه پسر پشت دره و میخواد زنگو بزنه… با بیخیالی گفتم:… 


برای_دانلود_رمان_همه_دنیام_شدی_اینجا_کلیک_کنیدhttp://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%af%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%af%db%8c/


دانلود رمان شیرین تر از زهر


نویسنده: سارا.م


ژانر: طنز، عاشقانه


بخشی از داستان:


-آها اون اتاق سمت چپ!!؟


آقاهه رفت اون طرف و بعد از یک ساعت اومد بیرون و رفت سمت جایی که دارو پخش میکردن…


بعدشم اومد سمت منو گفت داروهایی که می خوان اینجا نداره سریع میره بیرون و بر میگرده و ازم خواست برم پیش داداشش وایستم تا بیاد…


منم از بس دختر حرف گوش کنی بودم رفتم تو اتاقی که آریا خان توش خوابیده بود…


رفتم کنار تخت وایستادم یه ربع گذشت و اون آقاهه نیومد منم نشستم گوشه ی تخت و شروع کردم با گوشیم ویکتور بازی کردن


یکم که بازی کردم دیدم نیومد ازی تخت پریدم پایین که برم بیرون ببینم چرا نیومده؟


یه نگاه به قیافه ی آریا کردم، خوشگل بودا!!…


یه صورت گرد که نه سبزه بود و نه سفید یه چیزی بین اینا ابروهاش پیوندی ولی معلوم بود یکم تر و تمیزشون کرده بینیش صاف و معمولی بود لباشم نازک و کوچولو و رنگ مو هاش هم مشکی و براق بود…


فقط چشماش که بسته بود رو نتونستم ببینم چه رنگین!!


موهاش که ریخته بود رو پیشونیش رو کنار زدم و برگشتم برم بیرون که دستم رو گرفت بدنم یخ زده بود… 


برای_دانلود_رمان_اینجا_کلیک_کنیدhttp://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b4%db%8c%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%aa%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d8%b2%d9%87%d8%b1/


دانلود کتاب بی بال پریدن


نویسنده: قیصر امین پور


ژانر: اجتماعی


بخشی از کتاب:


بعضی از آدم ها جلد زرکوب دارند. بعضی جلد سخت و ضخیم و بعضی جلد نازک. بعضی

سیمی و فنری هستند. بعضی اصلا جلد ندارند .

بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی .

بعضی از آدم ها ترجمه شده اند .

بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی یا رونوشت آدم های

دیگرند .

بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند .

بعضی از آدم ها عنوان و تیتر دارند. فهرست دارند و روی پیشانی بعضی آدم ها نوشته اند :

حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است .

بعضی از آدم ها قیمت روی جلددارند. بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می

سر ند و بعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند .

بعضی از آدم ها را باید جلد گرفت، بعضی از آدم ها جیبی هستند و می شود آن ها را توی

جیب گذاشت، بعضی از آدم ها را می توان در کیف مدرسه گذاشت .

بعضی از آدم ها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند. بعضی از آدم ها فقط جدول و

سرگرمی و معما دارند و بعضی از آدم ها فقط معلومات عمومی هستند . 


برای_دانلود_اینجا_کلیک_کنیدhttp://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%db%8c-%d8%a8%d8%a7%d9%84-%d9%be%d8%b1%db%8c%d8%af%d9%86/


دانلود رمان بوی ناطعم گس


نویسنده: شیوا_sh


ژانر: عاشقانه


بخشی از داستان:



بخواهید با آدم مورد علاقه ی خودتون ازدواج کنید، صیغه رو باطل می کنم و باید هردوتون هم به طرف مقابلتون این کار و علتشو توضیح بدید که هیچ پنهان کاری نباشه.


-ولی ما نمیخ…

-ساکت تبسم همون طور که بابات وظیفه داشت از تو محافظت کنه، منم وظیفه دارم و توام موظفی که به حرفام گوش بدی…؛ حالا هم بلند شید وسایلو باهم جمع کنید بریم

-آخه عمو…


-گفتم پاشین بگید چشم!


تبسم و سارا به اتاق رفتن تا وسایل مورد نیاز رو جمع کنن 1 ساعت بعد همه حاضر و آماده مقابل در ایستاده بودن تا سوار ماشین بشن و راه بیوفتن حاج احمد خودش پشت فرمان نشیت و سیاوش چمدان را در صندوق عقب ماشین گذاشت و در صندلی شاگر کنار پسرش نشست


منیر خانوم و دختر ها هم عقب نشستن


در تمام مسیر اخم های سیاوش درهم بود، منیر خانوم با اخم به تبسم و حاجی نگاه می کرد و تبسم با نگرانی انگشتان دستش را درهم قفل کرده بود و آن ها را بهم می فشرد، این عادت همیشگی او در در وقت نگرانی بود.


خانه ی پدری اش در خیابان ونک و خانه ی حاج احمد در سعادت آباد بود، به خانه و محله ی خودشان عادت داشت و خانه ی جدید را دوست نداشت هرچه به خانه نزدیک تر می شد، قلبش بیشتر می زد و نفسش تنگ می شد. با خاموش شدن ماشین گویی جانی در بدنش نمانده باشد دستانش را به سختی روی در ماشین گذاشت و بلند شد و به مدت چند ثانیه لرزش را در زانوهای خودش احساس کرد زیر لب به امید خدایی گفت و راه افتاد.انگار برای بار اول است که آن خانه را می بیند به حیاط مقابلش خیره شد و هیچ خاطره ای را نتوانست به یاد آورد. 


برای_دانلود_رمان_اینجا_کلیک_کنیدhttp://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%88%db%8c-%d9%86%d8%a7%d8%b7%d8%b9%d9%85-%da%af%d8%b3/


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لوازم خانگی افراکالا وبلاگ دلتا پلاس پرشین موزیکا فروش پنل پیامکی آرتا اس ام اس سلامت و تغذیه و رژیم درمانی سايت عطرآرا لوازم خانگی افراکالا تجارت وکسب وکار اخبار پزشکی و سلامت تجهیزات دندانپزشکی